Total Pageviews

Thursday, June 16, 2011

انسان جنایتکار ؛ انسان است؟










انسان جنايتکار






انسان جنايتکار عنوان کتابي است که در اواخر سده نوزدهم سرآغاز مکتب جديدي در حقوق کيفري و جرم شناسي شد. نويسنده اين کتاب «سزار لومبروزو» درباره اين مکتب مي نويسد: لا زم بود تمام نظريه هاي فلسفي کنار گذاشته شود و بيشتر از جرم، مجرم مطالعه شود.
مطالعه مجرم در اين مکتب که به نام مکتب تحققي، تحصلي، اثباتي و ايتاليايي نيز مطرح است، داراي سه رويکرد، بيولوژيک «ساختار بدني»، سوسيولوژيک (ساختار اجتماعي) و سايکولوژيک (ساختار رواني) است که هر يک از اين رويکردها به مطالعه مجرم در شرايطي خارج از اراده او مي پردازد، که براي پي بردن به اصول اين مکتب بايد هر کدام از اين رويکردها را با توجه به نظريات بيان، گزارش، توصيف و تبيين کرد.
ساختار بدني- بيولوژيک که سرآغاز اين رويکرد و در واقع سرآغاز اين مکتب هم بود با نظريات سزار لومبروزو شکل گرفت. وي که يک طبيب نظامي، استاد پزشکي قانوني و روانکاوي در دانشگاه هاي «تورن» و «پاريس» بود با الهام گرفتن از نظريات «لا مارک» و «مندل» تحقيقات خود را بر روي مجرمين و سربازان ايتاليايي آغاز کرد.
او بر روي 3830 جمجمه افراد بزهکار و سرباز و اندازه اندام 5907 بزهکار زنداني به مطالعه پرداخت و بعد از تحقيقات خود، متوجه ويژگي هاي خاص جسماني بزهکاران شد که آنها غالبا داراي کوتاهي قد، پيشاني پس رفته، برآمدگي طاق ابرو، پهني گيجگاه، رشد آرواره هاي زيرين هستند که زاييده توارث است و مانند انسان هاي اوليه که در غار زندگي مي کردند، تکاملشان به پايان نرسيده که اين عدم تکامل عامل فعل بزهکارانه ايشان است. «لومبروزو» اعتقاد داشت بزهکاري اين افراد از طغيان و بازگشت آنها به غرايز اصلي است که امروز در ميان حيوانات ديده مي شود و مانند مرگ و تباهي امري کاملا طبيعي است. وي اين افعال بزهکارانه را خارج از اراده فرد و يک نوع بيماري تلقي مي کرد که براي درمان و بهبودي بايد به يکسري واکنش ها دست زد. اگر اين بهبودي حاصل نشد بايد آنها را حذف کرد. زيرا حضورشان در جامعه باعث ضرر به ديگران مي شود.
از آمارهايي که تاثير شرايط فيزيولوژيک را بر مجرم بيان مي کند، آمار بازجويي مرکز کرسون در مورد 500 جوان بزهکار نمونه خوبي است:
1- نارسايي جمجمه، 8/71 درصد از آنها داراي اين نارسايي بودند.
2 - نارسايي چهره 21/40 درصد
3- نارسايي چشم 7/75 درصد
4- نارسايي بيني 2/28 درصد
5- نارسايي گوش ها 16/7 درصد
6- نارسايي تنه 24/48 درصد
چپ دست بودن يکي ديگر از عوامل وراثتي بود که «لومبروزو» در تعيين بزهکار از آن استفاده مي کرد. او پي برد که 29 درصد کلاهبرداران، 10 درصد مجرمين اتفاقي، 19 درصد مجرمين بالفطره چپ دست هستند. حال با توجه به اين آمار و ارقام مي توان به خوبي فهميد که «سزار لومبروزو» از يک نوع جبر صحبت مي کند که ناشي از توارث است و فرد دخالتي در آن ندارد، وي در همين مطلب فرد را فاقد مسووليت مي داند و مجازات را بلاوجه.
رويکرد بعدي اين مکتب نگاه جامعه شناسانه به بزهکاري دارد و فرد را مجبور مي داند که در اثر فشار محيطي، بدون داشتن قدرت کنترل خود به اعمال جرم مي پردازد.
«انريکو فري» استاد حقوق جزا و سياستمدار ايتاليايي با کتاب «جامعه شناسي جنايي»، خود را به عنوان بنيانگذار اين رويکرد معرفي کرد، ولي در کتاب صحبت از مجرمي مي کند که نه مانند انسان غارنشين «لومبروزو» دچار توراث، که تحت تاثير جبر اجتماعي وادار به انجام عمل بزهکارانه مي شود. وي معتقد است اجتماع گاهي شرايط را فراهم مي کند که حتي انسان سالم هم دچار وسوسه مي شود. او که انسان را وراي فيزيولوژي خاص و محيط اجتماعي اش تصور نمي کند، مسووليت فردي بزهکار را که از اراده آزادش سرچشمه مي گيرد را باطل و مجرم را با مسووليت اجتماعي تصور مي کند و بر اين اساس مجازات را نه از اين جهت که مجرم مستحق آن است، بلکه از اين جهت که جامعه براي بقاي خود بايد بر مجرم بار کند، مي شناسد و در کنار اين مجازات به پيشگيري توجه بسياري مي کند.
اين پيشگيري به صورت کم کردن شرايط جرم زاي محيط تجلي مي کند. براي مثال روشن کردن کوچه ها در شب براي جلوگيري از سرقت هاي شبانه، از بين بردن قمار خانه ، قبول طلا ق (در آن موقع که حق طلا ق در بسياري از کشورهاي اروپايي مورد شناسايي قرار نگرفته بود) و توسعه کارهاي عمومي.
رويکرد روانشناختي، اين رويکرد بيشتر توسط «زيگموند فرويد» مطرح و بسط داده شد، ولي «گارفالو» ازديگر پيشگامان مکتب تحققي يا تبيين حالتي به نام حالت خطرناک، آغاز سرفصلي جديد در جرم شناسي بود. او براي ايجاد حالت خطرناک برخلا ف «فرويد» به دو عنصر توجه کرد:
1- قابليت ارتکاب بزه
2- قابليت اجتماعي شدن
که با تغييرات کيفي در اين دو عنصر جرايم را تعريف مي کرد. براي مثال وي با اشاره به زماني که قابليت ارتکات بزه در فرد بالا بوده و قابليت اجتماعي شدن پايين، مجرمين خطرناکي که اکثر جرايم را انجام مي دهند به تصوير مي کشد، مجرميني که بايد از طريق اعدام، تبعيد و زندان از جامعه دور نگه داشته شوند. گارفالو زماني که قابليت انجام بزه پايين و قابليت اجتماع پذيري بالا است. مجرمين يقه سفيد را معرفي مي کند. وي مي نويسد: «اين مجرمين با ظاهر و منسبي معقول و عالي به انجام جرايم معمولا مالي مثل کلا هبرداري مي پردازند».
همان طور که گفته شد «گارفالو» هم مثل ساير سردمداران اين مکتب اين بار نه از نگاه فيزيکي يا جامعه شناختي بلکه با نگاهي روانشناختي اختيار را از مجرم صلب شده تصور مي کند و به اين دليل در اين مکتب از او نام برده مي شود.
تقسيم بندي مجرمين از نگاه مکتب تحققي (فري و لمبروزو)

2 - مجرمين ديوانه: اين دسته از مجرمين تحت تاثير اختلا لا ت رواني ديوانه يا صحيح تر مجنون شده اند وقدرت تميز خوب وبد را ندارند. «لمبروزو» اين افراد را همچون مجرمين مادرزاد مستحق اعدام مي داند. اما فري برخلا ف لمبروزو آنان را به تيمارستان هدايت مي کند.
3- مجرمين به عادت: مجرمي است که تحت تاثير شرايط اجتماعي مثل تاثير سو»زندان به ارتکاب جرم دچار شده و درمان ناپذير است. «انريکو فري» براي نگهداري آنان تبعيد يا زندان را پيشنهاد مي کند، ولي «لمبروزو» باز هم به حذف اين عده توجه مي کند.
4- مجرمين هيجاني: دسته اي از افراد سالم هستند که تحت تاثير فشار عصبي و احساسي، مرتکب جرم مي شوند. اينان رفتاري مسالمت آميز با جامعه دارند و مجازات معمول در موردشان جوابگو نخواهد بود و براي جامعه هم مضر نيستند.
5- مجرمين اتفاقي: اين افراد که از افراد سالم جامعه و اخلا ق گرا محسوب مي شوند تحت تاثير فشارهاي مالي، نابساماني هايي چون ولگردي، مرتکب جرم مي شوند. اين افراد بايد جامعه پذير باشند و آموزش لا زم را ببينند.
اين مکتب همچون ديگر مکاتب نظري و عملي از گزند انتقادات و تمسخر در امان نماند. بعضي از اين انتقادات به جا و منطقي هستند مانند:
1- تقسيم بندي اين مکتب تمام مجرمين را در برنمي گيرد و شناسه هاي آن از تحقيقات بيرون آمده که با محدوديت هاي زيادي مواجه بوده و قابل اعتماد نيست، ولي قابل تامل است.
2- بي مسووليت دانستن مجرم و اعتقاد بر اين که بر اثر فشارهاي دروني و بيروني مرتکب عمل مجرمانه مي شود، اعتقاد خالي از وجهي است و مثال نقض آن جوابگويي مجازات ها بر روي مجرمين است که اگر ما آنها را فاقد اراده در انجام عمل مي دانستيم مجازات بي معني و بي فايده محسوب مي شد و آنچه در عمل در جريان است ناقض اين اعتقاد است.
اين مکتب با تمام انتقادات تندي که مواجه شد به هر حال توانست خود را به نام مکتبي قابل تامل در جرم شناسي و واکنش کيفري نمايان سازد و نگاه دقيق تر به جرم در کنار نگاه به جرم و مجازات را به قانونگذاران و قضات آموزش دهد. به طوري که مي توان اين تاثير را در قوانين سوئيس، لهستان، فرانسه، بلژيک، تدوين شده اواخر سده 19 به وضوح مشاهده کرد.
به هر حال با نگاهي گذرا به اين مکتب و مکاتب ديگر پي مي بريم آنچه به عنوان حقوق کيفري در کشورهاي پيشرفته وجود دارد، حاصل سال ها نظريه پردازي و تحقق مي باشد و بزرگان هر رشته تقريبا نيم نگاهي به اين حوزه از علوم داشته اند و با پرداختن به آن، باعث تعالي حوزه جزا تا به امروز شده اند، تقابل نظريات کساني چون: افلاطون، کانت، بنتهام، روسي، فري، مارکس، فرويد، فوکو، آنسل و... بالاخص قانونگذار ما را بايد مجاب کند که از علوم کيفري، وراي غربي يا شرقي بودنش مي توان در جهت تعالي قوانين کشور استفاده کرد.
خصوصا در مجازات هاي تعزيري و بازدارنده که فضاهاي کافي براي اعمال نظريات جوابگو در حدود شرعي با وجه بين المللي را به قانونگذار مي دهد.

No comments:

Post a Comment